مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

شناخت اعضاي بدن

پسر گلم شايد اين مطلب و بعضيا بخونن و بگن چقدر دير ياد گرفتي اين چيزارو ... ولي من به هوش و استعداد و توانايي هات ايمان دارم ... اين بر مي گرده به تفاوتهاي بچه ها در يادگيري و نشون دادن اونچه بلدن ... تو هم كارايي بلدي كه شايد بچه هاي ديگه بلد نباشن ... خيلي وقت بود كه باهات شناخت اعضاي بدن و كار مي كردم و تو تمايل زيادي براي يادگيري نشون نميدادي در كل اخلاقت اينجوريه ... اكثر چيزارو خودت خودبخود و اونجور كه دوست داري ياد مي گيري و اكثر مواقع تلاش هاي من بي فايدست و يهو يه جايي غافلگيرم مي كني و ميگم نگاش كن از كجا ياد گرفته ... حدود 1.5 ماه پيش ديدم مربيت توي دفترچه يادداشتت يه شعر نوشته و خواسته باهات تمرينش كنم بابا بزرگ پيرم دس...
24 آذر 1392

اولين جملات دو كلمه اي شازده كوچولو

قربون پسر قشنگم بشم كه داره روز بروز پيشرفت مي كنه الهي مادرت هميشه شاهد موفقيتات تو همه مراحل زندگيت باشه جيگرم خوشگل مهربونم اولين جمله دو كلمه اي اين تيه بود كه توي پست قبلي گفتم برات دوميش آباش دفت (آباش رفت) و سومين و آخرين در حال حاضر آباش سرده چي شد كه گفتي آباش دفت : يكي از شوفاژاي بابا جون اينا مشكل داشت و از دو طرفش آب چكه مي كرد و ما هم دو تاظرف گذاشته بوديم كه زمين خيس نشه و تا ازت غافل مي شديم طبق عادت هميشت ميرفتي و شلپ شلپ دست ميكردي تو آب ظرف بزرگتر و تا مچت و مي گرفتيم يه چيزي م يگفتي كه ما متوجه نميشديم باباجون شير يه طرف و موفق شده كاملا مهار كنه و آب اون سطل رو هم خالي كرد و واسه چكه احتمالي گذشت سرجاش و ر...
24 آذر 1392

اضافه شدن لغات تازه به دايره لغات شازده پسرم

شازده پسرم مدتي كه تو سفر بوديم نتونستم وبلاگت و بروز كنم ... واسه همين تاريخ دقيق كلمات جديدي كه به زبونت جاري شد و ندارم ولي همه اينارو توي همين سفر ياد گرفتي اين تيه ( تلفظ ت بصورت غليظ و نزديك به چ )    =    اين چيه يه روز خيلي اتفاقي آجي آيناز متوجه شد ميگي اين چيه ... بهت گفت چي مهرتاش و تو باز اشاره كردي به شي مورد نظرت كه الان يادم نيست و كلي  ذوق كرديم همگي اوجا                                       ...
24 آذر 1392

سفر 17 روزه تهران

خوشگل قشنگم بالاخره اونروز پاييزي زيبا از راه رسيد و بابايي خبر داد بليط گرفته واسمون و 4 آذر 92 ساعت 5 بعدازظهر پرواز كرديم به سوي تهران واي كه چقدر بهمون خوش گذشت اين هفده روزي كه اونجا بوديم واقعا عالي بود ... مخصوصا واسه تو كه اونجا حسابي با همه و خصوصا آجي آينازت مشغول بود اگر چه يه هفته اول با سرماخوردگي شديد من و تو درگير بوديم اما خوب بازم خيلي خوب بود مهرشهر خونه بابا جون اينا هم خيلي قشنگ بود و يه پارك خيلي خوشگل آخر كوچشون بود كه گاهي مرفتيم اونجا و تو بازي مي كردي باباجون و مادر جون هم زحمت كشيدن و كلي مارو گردوندن روز پنج شنبه 14 آذر 92 واسه اولين بار برف اومد ... خيلي قشنگ بود ... شب خوابيديم و صبح كه بيدا...
24 آذر 1392

عمه .... چايي

شازده پسرم روز شنبه بابايي مجبور شد بمونه خونه پيشت چون ماماني كار داشت و نمي تونست مرخصي بگيره با توجه به اينكه دو هفته آينده هم مرخصيه بعدازظهر تماس گرفتيم به آقاجون اينا كه اگه مي تونن لطف كنن بيان پيشت چون بابايي هم بايد مرفت سركار ... خلاصه اينجوري شد كه عمه فربا جون زحمت كشيد و اومد پيش گل پسرمون همون شب كه رسيد يعني 2 آذر 92 در حين اينكه من بهت مي گفتم ببين عمه اومده و برو پيش عمه يهو ديدم تو هم گفتي  عمَ عمَ اينقدر برام جالب بود كه نگو .... زودي به عمه فريبا گفتم ببين داره ميگه عمه و تو هم با ذوق تكرار كردي عمَ عمَ جالبه كه عمه رو ميگي عمَ ديشب هم يعني 3 آذر 92 من داشتم وسايلارو جمع و جور مي كردم و تو پيش عمه جون و...
4 آذر 1392

عييزم

الهي فداي اون عزيزم گفتنت بشه مادر نمي دونم چي شد و چطور شد كه اين كلمه رو گفتي اينقدر غافلگيرانه گفتي كه نگو نه بهت ياد داديم نه اينكه ازت بخوايم بگي روز پنج شنبه 30 آبان 92 يهويي در جواب من كه بهت گفتم عزيزم گفتي عييزم ... من اصلا متوجه نشدم تا اينكه شبش كه بابايي بهت گفت عزيزم تو هم در جوابش گفتي عييزم و من و بابايي متوجه شديم داري ميگي عزيزم  بعدش فهميدم صبحم همين و مي گفتي مادر فدات شه ... اينقدر خوشگل ميگي كه خدا مي دونه يه جور خاصي ميگي ... اصلا دقيقا نمي دونم چه حروفي رو واسه گفتنش اسفاده مي كني اما قشنگ مشخصه ميگي عزيزم  
2 آذر 1392

شازده كوچولو عاشق بالشش شده

پسر قشنگم يه مدت پيش كه رفتيم اهواز واست يه بالش جديد گرفتيم وقتي اومديم خونه بهت گفتم اين بالش توِ مهرتاش جونم ببين چقدر نرمه ... از اين به بعد روي اين مي خوابي و خواباي رنگي مي بيني حالا عاشق اون بالش شدي ... خيلي جالبه شنيده بودم مي گفتن بچه ها به يه چيزي عادت مي كنن واسه خواب مثلا يه لباس خواب يا پتو يا عروسكي چيزي ... ولي هيچوقت نديده بودم شازده پسرم به چيزي علاقه نشون بده تا اينكه اين بالش و برات خريديم حالا هر وقت مي خواي بخوابي بالشت و برميداري و جايي كه دلت مي خواد (( بين من و بابايي )) ميذاري و سرت و ميذاري روش و مي خوابي الته از ماماني هم مي خواي دستش و بذاره زير سرت ... گاهيم كه مي خواي جلو تلويزيون دراز بكشي ميري با...
2 آذر 1392

شازده كوچولو مريض شده ...

آقاييه قشنگم ... گل پسرم روز دوشنبه بالخره بغض آسمون شكست و يه بارون حسابي اومد ... ما هم كه حسابي سرخوش شده بوديم و چند بار با همديگه رفتيم از در اتاقت بيرون و تماشا كرديم و هوايي خورديم بعداز ظهر هم طبق عادتت با بابايي رفتي بيرون سه شنبه هم همينطور و ما غافل از اينكه يه ويروس بدجنس در كمين شاهزاده قشنگوم نشسته چهارشنبه متوجه شدم يكمي صدات تغيير كرده اما گفتم شاد حساسيتي چيزي باشه آخه هيچ علائمي نداشتي تا اينكه روز پنج شنبه با شنيدن صداي سرفه هاي به قول خودمون پيرمرديت فهميدم كه واااااااااي چي شده ... توي اين 1 سال و حدود 8 ماه اين بار سوم هم كه مريض ميشي يه بارش كه فروردين ماه 92 بود كه تب ويروسي اومد سراغت و چند روزي درگير...
2 آذر 1392